فقط آه می کشید
تنها تر از غروب زنی آه می کشید
دنبال کهنه پیرهنی آه می کشید
بر سر زنان کنار تنی آه می کشید
با زخم های بی کفنی آه می کشید
آهی که شعله اش پر هفت آسمان گرفت
خواهر به زخم های برادر اشاره کرد
چشمان آسمانی خود پر ستاره کرد
پنجاه سال زندگیش را نظاره کرد
با آیه های مصحف خون استخاره کرد
با حالتی که قلب زمین و زمان گرفت
سوزی عجیب چشم ترش را گرفته بود
گویا نگاه مختصرش را گرفته بود
از فرط خستگی کمرش را گرفته بود
چون تازیانه بال و پرش را گرفته بود
با خاطرات صبح نشست و زبان گرفت
از لحظه های سرخ شهادت که بگذریم
حتی ز طعنه ها و جسارت که بگذریم
از مقتل حسین به زحمت که بگذریم
از شمر جالس به شکایت که بگذریم
اتش به جان خیمه ی بیوه زنان گرفت
اطفال را همین که کمی روبه راه کرد
زینب به وقت شرعی سر رو به ماه کرد
خورشید را به شمس خودش روسیاه کرد
لختی گریست هستی خود را نگاه کرد
از چشمهای نیزه دوباره توان گرفت
با اشک شور چهره ی خواهر دوباره سوخت
با گریه ی رباب دل گاهواره سوخت
پرهای جبرییل هم از این نظاره سوخت
وقتی در آفتاب سر شیرخواره سوخت
آمد عنان قافله را ساربان گرفت
از کربلا که قافله میرفت ناگزیر
زینب میان سلسله میرفت ناگزیر
با پای پر ز آبله میرفت ناگزیر
همراه شمر و حرمله میرفت ناگزیر
نزدیک قتلگاه دل کاروان گرفت
خواهر چنان که لاله ی پرپر در آن غروب
میرفت پشت نیزه ی یک سر در آن غروب
من بگذرم ز قصه ی معجر در آن غروب
دشمن چه کرد با دل مادر در آن غروب
اطفال را به زیر کتک بی امان گرفت