چشم کسی نشد به دو عالم تر اینچنین
یاسی ندیده ام که شود پر پر اینچنین
با دست های بی رمق و بازوی کبود
از خانه ی کسی نرود مادر اینچنین
از ما گذشت و زندگی ما به باد رفت
دیگر زنی نسوخت به پشت در اینچنین
باغ تنی سپید پر از غنچه های سرخ
چشم فلک ندیده دگر منظر اینچنین
غسل شبانه ی بدنی زیر پیرهن
یارب نکن نصیب کسی دیگر اینچنین
هنگام غسل مانده ام این ضربه های دست
دارد اثر مگر ز روی معجر اینچنین
با دیدن جراحت جسمت گمان کنم
آسیب دیده ای تو ز یک لشگر اینچنین
فردا نگاه کل خلایق به سمت توست
وای از حضور تو به صف محشر اینچنین
افتاد و سوخت نام مسلمان به زیر پا
آخر ستم به کس نکند کافر اینچنین
دست نبی امانت خود را گرفت و گفت
دستت نداده ام بخدا دختر اینچنین
خون از تنت کشید به صحرای کربلا
وقتی چکید خون ز نوک خنجر اینچنین
دیدم به گوش زینبت این روز آخری
گفتی ببوس جای من از حنجر اینچنین
گفتم که میزنی تو به سر دست غم چرا ؟
گفتی که از قفا نبرد کس سر اینچنین
فروردین93
04/05/2014 12:02