زنجیر چون به پای تو مانوس میشود
هر حلقه اش به اذن تو فانوس میشود
دریا اسیر کوزه شدن چون محال هست
زندان به ربنای تو محبوس میشود
اصلا عجیب نیست که آن زن به یک نگاه
اینگونه غرق ناله و افسوس میشود
دارد به ظلم این همه آهن، شکستگی
در استخوان ساق تو محسوس میشود
وقت غروب ظالمی از راه میرسد
افطارها به تلخی کابوس میشود
وقتی کبود میشوی از تازیانه ها
وقتی که از کتک به تو مایوس میشود
با کینه از علی به تو دشنام می دهد
وای از دمی که صحبت ناموس میشود…
کم کم زمان رفتنت از راه میرسد
اینجا ملک به قبض تو پابوس میشود
گویا سه روز مانده تنت زیر افتاب
پس روضه های جد تو ملموس میشود
شاعر دلش شکست به شوق زیارتت
راهی کاظمین تو از طوس میشود
سید حجت
اردیبهشت 94