از آن شبی که شدم با تو آشنا در مه
غزل زیاد نوشتم دو تا دو تا در مه
هنوز آن شب شیرین نرفته از یادم
که داشتی سر گیسو رها رها در مه
همیشه عطر نفسهات زندگی می داد
گرفت راه نفس بی هوا هوا در مه
چقدر واژه ی تلخیست این خداحافظ
و بند های دلم شد جدا جدا در مه
به ناله های غریبانه ی پر از خواهش
به التماس نشستم کجا کجا در مه؟
برای اینکه بمانی دخیل می بستم
شکست بغض غزل بی صدا صدا درمه
امید گر چه درونم به خنده ات جاریست
هزار مرتبه دارم خدا خدا در مه